آشنایی با قیامت روز آخر زمین

قیامت روزبسیار زیبایی است اگرگناه نکنیم مانند قالب این وبلاگ که همیشه بهار است

آشنایی با قیامت روز آخر زمین

قیامت روزبسیار زیبایی است اگرگناه نکنیم مانند قالب این وبلاگ که همیشه بهار است

آشنایی با قیامت روز آخر زمین حشر انسان و عمل او

 

حشر انسان و عمل او

منابع مقاله:

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13، طباطبایی،سید محمد حسین؛

ترجمه آیات

روزی که کوهها را به راه اندازیم و زمین را (از زیر آن) نمودار بینی و محشورشان کنیم، و یکی از آنها را وا نگذاریم (47) .

به صف، به پروردگارت عرضه شوند (گوید) چنانکه اول بارشان خلق کرده بودیم باز پیش ما آمده اید ولی پنداشتید که هرگز برای شما موعدی ننهاده ایم (48) .

و نامه ها پیش آرند و گنه کاران را از مندرجات آن هراسان بینی و گویند: ای وای بر ما این نامه چیست که گناه کوچک و بزرگی نگذاشته مگر آن را به شمار آورده و هر چه کرده اند حاضر یابند که پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند (49) .

حشر انسان و عمل او

منابع مقاله:

ترجمه تفسیر المیزان جلد 13، طباطبایی،سید محمد حسین؛


و یوم نسیر الجبال و تری الأرض بارزة و حشرنهم فلم نغادر منهم أحدا و عرضوا علی ربک صفا لقد جئتمونا کما خلقنکم أول مرة بل زعمتم ألن نجعل لکم موعدا و وضع الکتب فتری المجرمین مشفقین مما فیه و یقولون یویلتنا ما ل هذا الکتب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلا أحصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا یظلم ربک أحدا و إذ قلنا للملئکة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس کان من الجن ففسق عن أمر ربه أ فتتخذونه و ذریته أولیاء من دونی و هم لکم عدو بئس للظلمین بدلا ما أشهدتهم خلق السموت و الأرض و لا خلق أنفسهم و ما کنت متخذ المضلین عضدا و یوم یقول نادوا شرکاءی الذین زعمتم فدعوهم فلم یستجیبوا لهم و جعلنا بینهم موبقا و رءا المجرمون النار فظنوا أنهم مواقعوها و لم یجدوا عنها مصرفا و لقد صرفنا فی هذا القرءان للناس من کل مثل و کان الانسن أکثر شی ء جدلا و ما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدی و یستغفروا ربهم إلا أن تأتیهم سنة الأولین أو یأتیهم العذاب قبلا و ما نرسل المرسلین إلا مبشرین و منذرین و یجدل الذین کفروا بالبطل لیدحضوا به الحق و اتخذوا ءایتی و ما أنذروا هزوا و من أظلم ممن ذکر بئایت ربه فأعرض عنها و نسی ما قدمت یداه إنا جعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه و فی ءاذانهم وقرا و إن تدعهم إلی الهدی فلن یهتدوا إذا أبدا و ربک الغفور ذو الرحمة لو یؤاخذهم بما کسبوا لعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن یجدوا من دونه موئلا و تلک القری أهلکنهم لما ظلموا و جعلنا لمهلکهم موعدا

ترجمه آیات

روزی که کوهها را به راه اندازیم و زمین را (از زیر آن) نمودار بینی و محشورشان کنیم، و یکی از آنها را وا نگذاریم (47) .

به صف، به پروردگارت عرضه شوند (گوید) چنانکه اول بارشان خلق کرده بودیم باز پیش ما آمده اید ولی پنداشتید که هرگز برای شما موعدی ننهاده ایم (48) .

و نامه ها پیش آرند و گنه کاران را از مندرجات آن هراسان بینی و گویند: ای وای بر ما این نامه چیست که گناه کوچک و بزرگی نگذاشته مگر آن را به شمار آورده و هر چه کرده اند حاضر یابند که پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند (49) .

و چون به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید همه سجده کردند مگر ابلیس که از جنیان بود و از فرمان پروردگارش بیرون شد، چرا او و فرزندانش را که دشمن شمایند سوای من اولیای خود می گیرند؟ برای ستمگران چه عوض بدی است (50) .

آفرینش آسمانها و زمین را با حضور آنها نکردم و نه آفرینش خودشان را، که من گمراه کنندگان را به کمک نمی گیرم (51) .

به خاطر بیاورید روزی را که خدا می گوید شریکهایی را که برای من می پنداشتید صدا بزنید (تا به کمک شما بشتابند) ولی هر چه آنها را می خوانند جوابشان نمی دهند و ما در میان این دو گروه کانون هلاکتی قرار داده ایم (52) .

و گنهکاران جهنم را ببینند و یقین کنند که در آن افتادنی هستند و گریزگاهی نیابند (53) .

در این قرآن همه قسم مثل برای مردم بیان کرده ایم و انسان از همه چیز بیشتر مجادله می کنند (54) .

مانع این مردم هنگامی که هدایت بر ایشان آمد از اینکه مؤمن شوند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند جز این نبود که (انتظار داشتند) طریقه گذشتگان تکرار شود یا عذاب از پیش به آنها در آید (55) .

ما پیغمبران را جز نوید بخش و بیم رسان نمی فرستیم کسانی که کافرند به باطل مجادله کنند که حق را بدان باطل سازند و آیه های مرا و آن بیم که به آنها داده اند را مسخره گرفته اند (56) .

کیست ستمگرتر از آنکه به آیه های پروردگارش اندرزش داده اند و از آن روی بگردانیده و اعمالی را که به دستش از پیش کرده از یاد برده و ما بر دلهایشان پوشش ها نهاده ایم که آیه های ما را نمی فهمند و گوشهایشان را گران کردیم، بنا بر این اگر به سوی هدایتشان بخوانیم هرگز و هیچ وقت هدایت نیابند (57) .

پروردگارت آمرزگار رحیم است، اگر آنان را به اعمالی که کرده اند مؤاخذه می کرد در عذابشان تعجیل می کرد (چنین نیست) بلکه موعدی دارند که هرگز در قبال آن گریزگاهی نیابند (58) .

این دهکده ها هنگامی که ستم کردند هلاکشان کردیم و برای هلاک کردنشان موعدی نهادیم (59) .

بیان آیات

این آیات متصل به آیات قبل است و در پی همان آیات سیر می کند و به بیان اینکه "این اسباب ظاهری و زخارف فریبنده دنیوی که زینت حیات هستند به زودی زوال و نابودی بر آنها عارض می شود"می پردازد، و برای انسان روشن می کند که مالک نفع و ضرر خویش نیست، و آنچه برای انسان می ماند همان عمل او است که بر طبقش کیفر و یا پاداش می بیند.

در این آیات ابتدا، مساله قیام قیامت مطرح شده، و بیان می فرماید که هر انسانی تک و تنها بدون اینکه کسی به غیر از عملش همراه او باشد محشور می گردد، و سپس مساله امتناع ابلیس از سجده بر آدم و فسقش نسبت به امر پروردگار را ذکر می کند که پیروانش او و ذریه او را اولیای خود می گیرند، و به جای خدا او را که دشمن ایشان است سرپرست خود اتخاذ می کنند.آنگاه دو باره مساله قیامت را عنوان می کند که در آن روز خداوند خود پیروان شیطان و نیز شیطانها را که شریک خدایش گرفته بودند احضار می کند، در حالی که رابطه میان آنان قطع شده باشد.و در آخر آیاتی چند در خصوص وعده و وعید آمده و مجموع آیات از نظر هدف با آیات قبل متصل است.

"و یوم نسیر الجبال و تری الارض بارزة و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا".

ظرف"یوم"متعلق به مقدری است، و تقدیر کلام"و اذکر یوم نسیر بیاد آر روزی را که به راه می اندازیم"می باشد، و به راه انداختن کوهها به این است که آنها را از جای خود برکند .

و خدای تعالی این معنا را در چند جا با تعبیراتی مختلف بیان فرموده، یک جا فرموده: "و کانت الجبال کثیبا مهیلا" (1) جایی دیگر فرموده: "و تکون الجبال کالعهن المنفوش" (2) و در جایی دیگر فرموده: "فکانت هباء منبثا" (3) و جایی دیگر چنین تعبیر کرده که"و سیرت الجبال فکانت سرابا" (4).

و آنچه از سیاق برمی آید این است که مساله بروز زمین، مترتب بر به راه انداختن کوه ها است، یعنی وقتی کوهها و تلها تکان می خورند و فرو می ریزند زمین همه جایش بروز و ظهور می کند، و دیگر چیزی حائل از دیدن کرانه افق نیست، و یک ناحیه زمین حائل از ناحیه دیگرش نمی شود.و چه بسا احتمال داده اند که آیه شریفه می خواهد به مضمون آیه"و اشرقت الارض بنور ربها" (5) اشاره کند.

و معنای"و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا"این است که ما احدی از بشر را ترک نمی کنیم و همه را زنده می کنیم.

"و عرضوا علی ربک صفا لقد جئتمونا کما خلقناکم اول مرة...".

سیاق، شهادت می دهد بر اینکه ضمیر جمع در"عرضوا"و همچنین ضمیر جمع در آیه قبل به مشرکین برمی گردد که به نفس خود و به اسباب ظاهری که مربوط به زندگی ایشان است رکون و اعتماد کردند، و دل را یکجا به زینت زندگی دنیا دادند، آنچنان که دل به امری دائم و باقی می بندند، و همین خود قطع رابطه با پروردگارشان بود، و همین خود انکار بازگشت به سوی او و بی مبالاتی نسبت به کارهایشان بود، چه آن کار مایه رضای خدا باشد یا مایه خشم او.

این وضع و حال ایشان است مادام که اساس این امتحان الهی بر جا است، و زینت زودگذر دنیای مادی در اختیار آنان است، و اسباب ظاهری دور و بر ایشان قرار دارد، تا آنکه این دور سپری شود و اسباب ظاهری از کار بیفتد و آرزوها بر باد رود، و خداوند آنچه که زینت در روی زمین بود و دلهای مردم روی زمین را می ربود به صورت خاکی خشک در آورد، آن وقت است که جز پروردگارشان و خودشان و نامه اعمالشان چیزی برایشان نمی ماند، آن وقت است که بر پروردگار خود که او را پروردگار خود نمی دانستند و بندگیش نمی کردند به صف واحد عرضه می شوند، به طوری که هیچ یک بر دیگری برتری نداشته باشد.آری آن روز نه حسب و نسب مایه برتری است، و نه مال و نه جاه دنیوی، در آن روز عرضه می شوند تا میان همه داوری شود، در این حال همه به رأی العین می بینند و می فهمند که خدا یگانه حق مبین بوده بتها و هر چیزی دیگر که می پرستیدند تنها اوهام و خرافاتی بوده که حتی به قدر سر سوزنی خدائی نداشته و از خدا بی نیازشان نمی کرده اند.نه نفسشان آن استقلالی را که برایش می پنداشته اند، داشته و نه اسباب ظاهری که در دستشان بوده و دلهایشان را مسخر خود کرده بود.

آری، آن روز می فهمند که در این پندارها به خطا رفته اند و راهی که رفتند یعنی دل بستگیشان به دنیا و اعراضشان از راه پروردگار و عمل نکردن بر طبق دستورات وی راهی خطا بوده، بلکه همین وضع آن روزشان که عرضه بر پروردگار می شوند نیز از خود ایشان بوده است، چون ایشان بودند که توهم کرده بودند که چنین موقفی ندارند، و روزی به حسابشان رسیدگی نمی شود.

از این بیان روشن می گردد که جملات چهارگانه آیه، یعنی جمله: "و عرضوا..."و جمله"لقد جئتمونا..."و جمله"بل زعمتم"و جمله"و وضع الکتاب..."چهار نکته اساسی را افاده می کنند که از تفصیل جریانات روز قیامت خلاصه گیری شده، و اجمال آنچه را که بین آنان و پروردگارشان از هنگام خروج از قبر تا فیصله یافتن حساب رخ می دهد ذکر می فرماید: و اگر به ذکر اجمال آن اکتفاء نموده برای این است که همین اجمال کفایت می کرد، و غرض حاصل می شد.

پس جمله"و عرضوا علی ربک صفا"اشاره به سه نکته است، اول اینکه خلائق ناگزیر از حشر به سوی پروردگار خویشند، و به حکم اجبار، بدون اینکه خود اختیاری داشته باشند عرضه بر پروردگار خود می شوند.و ثانیا اینکه کفار در آنروز و در آن لقاء کرامت و حرمتی نخواهند داشت که تعبیر جمله"علی ربک"نیز اشعار به این معنا دارد، و گرنه می فرمود: "علی ربهم"همچنانکه در باره مؤمنین فرموده: "جزاؤهم عند ربهم جنات عدن" (6)

و نیز فرموده: "انهم ملاقوا ربهم" (7) و یا سیاق سابق را که سیاق تکلم بود رعایت می کرد و می فرمود "عرضوا علینا".

سوم اینکه انواع تفاضل و برتری ها و احترامات دنیوی که خود مردم به اوهام و افکار کوتاه مادی خود تراشیده اند و مثلا یکی را به خاطر دودمانش و یکی را به خاطر ثروتش و یکی را به خاطر مقامش از دیگران برتر می شمرند، همه از بین می رود و آن روز همه در یک صف و یک ردیف و بدون اینکه والائی نسبت به زیر دستی و غنیی نسبت به فقیری و مولائی از غلامی امتیازی داشته باشد، محشور می گردند.امتیاز تنها بر ملاک عمل است، و در این هنگام است که می فهمند در زندگی دنیا خطا کردند و به بیراهه رفتند لا جرم به امثال"لقد جئتمونا فرادی..."خطاب می شوند جمله"لقد جئتمونا کما خلقناکم اول مرة"مقول قول تقدیری است، و تقدیر آن"و قال لهم"و یا"و قلنا لهم لقد..."است، و در این جمله خطا و ضلالت آنان در دنیا و اینکه اشتغال به زخارف دنیا از سلوک راه خدا و پیروی دینش بازشان داشته بیان می شود.

و جمله"بل ظننتم (8) ان لن نجعل لکم موعدا"از نظر معنا نظیر آیه"ا فحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون" (9) می باشد و این جمله اگر به خاطر کلمه"بل"و به ظاهر سیاق اعراض از جمله قبل باشد تقدیر آن از نظر معنا چنین می شود: زینت دنیا و تعلق دلهایتان به اسباب ظاهری، شما را از عبادت ما و سلوک راه هدایت ما باز داشته، بلکه از این هم بالاتر، پنداشته اید که ما برای شما موعدی که در آن ما را دیدار کنید، و ما به حسابتان برسیم مقرر نکرده ایم.و به عبارت دیگر: اشتغالتان به دنیا و علاقه دلهایتان به زینت آن هر چند که سبب شده از یاد ما اعراض کنید و خطایا و گناهانی را مرتکب گردید لیکن در این میان یک سبب دیگری برای اعراض شما هست که از سبب مذکور قدیمی تر و اصلی است و آن این است که شما پنداشته اید که ما برایتان موعدی مقرر نکرده ایم.آری، از یاد بردن قیامت سبب اصلی اعراض از طریقه هدایت و فساد اعمال شما است.

همچنانکه در آیه دیگر به این معنا تصریح شده، می فرماید: "ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب" (10).

و وجه اینکه پندار و ظن به نبودن قیامت را به ایشان نسبت داده این است که کارهایی که می کنند شبیه کار چنین کسانی است، یعنی اینکه با خاطر جمع و آسوده به کلی دل به دنیا و زینت آن داده اند، و به جای خدا غیر خدا را معبود خود کرده اند، این عمل عمل کسی است که می پندارد الی الابد باقی است، و هرگز به سوی خدا بازگشتی ندارد.

پس این ظن، ظن درونی نیست، بلکه ظن حالی و عملی است، به این معنا که وضع اینان و حال و عملشان وضع و حال و عمل کسی است که در دل چنین پنداری دارد.ممکن هم هست کنایه از بی اعتنائی شان به خدا و به تهدیدهای او باشد، نظیر آیه"و لکن ظننتم ان الله لا یعلم کثیرا مما تعملون " (11) که ظن در آن کنایه از بی اعتنائی است.

احتمال هم دارد که جمله"بل ظننتم ان لن نجعل لکم موعدا"اعراضی باشد از اعتذار تقدیری آنان از جهل و امثال آن، گویا در تقدیر عذرخواهی کرده اند به اینکه ما نمی دانستیم، در جوابشان می فرماید: چنین نیست، بلکه آنچه کردید از این جهت بود که پنداشتید که.. . و خدا داناتر است.

"و وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین مما فیه و یقولون یا ویلتنا...".

"وضع کتاب"به معنای نصب آن است تا بر طبقش حکم کنند.و کلمه"مشفقین"

مشتق از"شفقت"است، و اصل شفقت رقت است.راغب در مفردات می گوید: اشفاق عنایت آمیخته با ترس را گویند، چون مشفق کسی را گویند که نسبت به مشفق علیه محبت و علاقه دارد، و از آثار سوء عملش نسبت به جانش می ترسد، و این محبت آمیخته با ترس اشفاق است، و در آیه "و هم من الساعة مشفقون"به همین معنا است، و چون با کلمه"من"متعدی شود معنای ترس در آن روشن تر می شود، مانند آیه مورد بحث و آیه"مشفقون منها"و چون با کلمه"فی"متعدی گردد معنای عنایت در آن روشن تر می گردد، مانند آیه"انا کنا قبل فی اهلنا مشفقین" (12).

کلمه"ویل"به معنای هلاکت است، و به طوری که گفته شده اینکه در هنگام مصیبت"ویل"را "یا ویلاه"ندا می کنند و یا می گویند"یا ویلتاه"از این باب است که به طور کنایه برسانند که مصیبت وارده آنقدر سخت است که از هلاکت دشوارتر است، لذا در برابر آن"ویل"را می خواهد و صدا می زند، و از آن استغاثه می کند که او وی را از مصیبت وارده نجات دهد.همچنانکه گاهی در هنگام مصیبت، آدمی آرزوی مرگ می کند، چون آن را از مصیبت وارده آسان تر می بیند، مانند گفتار مریم که گفت: "یا لیتنی مت قبل هذا" (13).

از ظاهر سیاق استفاده می شود که"کتاب"در جمله"و وضع الکتاب"کتاب واحدی است که اعمال تمامی خلایق در آن ضبط شده، و آن را برای حساب نصب می کنند، نه اینکه هر یک نفر یک کتاب جداگانه ای داشته باشد، و این با آیاتی که برای هر انسانی و هر امتی کتابی جداگانه ای سراغ می دهد منافات ندارد، مانند آیه"کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیمة کتابا..." (14) که در محل خودش تفسیرش گذشت.و نیز مانند آیه "کل امة تدعی الی کتابها" (15) و آیه"هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق" (16) به زودی تفسیر این دو آیه خواهد آمد ان شاء الله تعالی.

بعضی (17) گفته اند: مراد از"کتاب"نامه های اعمال است، و الف و لام در "الکتاب"برای استغراق است (یعنی تمامی کتابها) و لیکن سیاق آیه مساعد آن نیست.

"فتری المجرمین مشفقین مما فیه" این جمله تفریع بر وضع کتاب و نصب آن است، و این تفریع و همچنین ذکر اشفاق آنان خود دلیل بر این است که مقصود از کتاب، کتاب اعمال است، و یا کتابی است که اعمال در آن است.و اگر از آنان به"مجرم"تعبیر کرده برای اشاره به علت حکم است، و اینکه اشفاقشان از آن حالی که به خود گرفته اند به خاطر این است که مجرم بودند .پس این حال و روزگار مخصوص به آنان نیست، هر کس در هر زمانی مجرم باشد هر چند که مشرک نباشد چنین روزگاری خواهد داشت.

"و یقولون یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصیها" دو کلمه "صغیرة"و"کبیرة"وصف اند که در جای موصوف خود که همان خطیئه و یا معصیت و یا زشتکاری و امثال آن است نشسته اند.

و اینکه گفتند: "وای بر ما این چه کتابی است که هیچ کوچک و بزرگی را فروگذار نکرده و همه را شمرده است"خود اظهار وحشت و فزع از تسلط کتاب در احصاء و شمردن گناهان و یا تسلطش بر مطلق حوادث و از آن جمله گناهان است، که این اظهار وحشت را به صورت استفهام تعجبی اداء کرده اند، و از آن به دست می آید که چرا اول صغیره را گفتند بعد کبیره را با اینکه جا داشت بگویند: "هیچ گناه بزرگ و هیچ گناه کوچکی را هم فروگذار نکرده"چون در کلام مثبت وقتی مطلب را ترقی می دهند از بزرگ گرفته به کوچک ختم می کنند.و وجه آن این می باشد و خدا داناتر است که هیچ گناه کوچکی را به خاطر اینکه کوچک است، و مهم نیست، از قلم نینداخته، و هیچ گناه بزرگی را به خاطر اینکه واضح است، و همه می دانند فروگذار نکرده.و چون مقام، مقام تعجب است مناسب این است که از کوچکتر شروع شود.

"و وجدوا ما عملوا حاضرا" از ظاهر سیاق برمی آید که جمله مورد بحث مطلب تازه ای باشد نه عطف تفسیر برای جمله"لا یغادر صغیرة و لا کبیرة".

و بنا بر این، از آن برمی آید که آنچه را حاضر نزد خود می یابند خود اعمال است، که هر یک به صورت مناسب خود مجسم می شود نه کتاب اعمال و نوشته شده آنها، همچنان که از امثال آیه"یا ایها الذین کفروا لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون" (18) نیز همین معنا استفاده می شود، و جمله"و لا یظلم ربک احدا"نیز که در ذیل آیه مورد بحث است همین معنا را تایید می کند چون ظلم نکردن بنا بر تجسم اعمال روشنتر است، زیرا وقتی پاداش انسان خود کرده های او باشد و احدی در آن دخالت نداشته باشد دیگر ظلم معنا ندارد دقت فرمائید.

"و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه..."

در این جمله برای بار دوم ماجرای میان خدا و ابلیس را یاد آوری می کند.آن زمان که به ملائکه دستور داد تا بر آدم پدر آنان، سجده کنند، همه سجده کردند مگر ابلیس که از جن بود پس از امر پروردگارش تمرد کرد.

و معنای آن این است که: به یاد آر این واقعه را تا برای مردم روشن شود که ابلیس که از جن بود و همچنین ذریه او دشمنان ایشانند و خیر ایشان را نمی خواهند، پس سزاوار نیست که فریب او را که لذات مادی دنیا و شهوات، و نیز اعراض از یاد خدا را برای ایشان زینت می دهد بخورند.و نیز سزاوار نیست که او را اطاعت کنند، و به سوی باطلی که او دعوتشان می کند قدم نهند.

"ا فتخذونه و ذریته اولیاء من دونی و هم لکم عدو" این جمله تقریر بر ما حصل واقعه ابلیس و آدم است که به استفهام انکاری تعبیر شده است، و معنایش این است:

نتیجه ای که می توانید از داستان آدم و ابلیس بگیرید این است که نباید ابلیس و ذریه او را اولیای خود بگیرید، چون آنها دشمنان شما بنی نوع بشرند.و بنا بر این، پس مراد از ولایت، ولایت اطاعت خواهد بود، چون کفار شیطانها را در آنچه که به سویش دعوت می کنند اطاعت می کنند، و خدا را در آنچه به سویش می خواند اطاعت نمی کنند.همه مفسرین نیز آیه را اینطور تفسیر کرده اند.

و بعید هم نیست که مراد از ولایت، ولایت ملک و تدبیر باشد که عبارت دیگر ربوبیت است، زیرا بت پرستان همانطور که ملائکه را به طمع خیرشان می پرستیدند، جن را نیز به خاطر ترس از شرشان می پرستیدند، و خدا هم که تصریح کرده که ابلیس از جن است، و دارای ذریه ای است، و ضلالت آدمی در راه سعادتش و همچنین همه بدبختی های دیگرش همه به اغوای شیطان است.پس با در نظر گرفتن این جهات، معنای آیه چنین می شود: آیا باز هم او و ذریه او را اولیاء و آلهه و ارباب خود می گیرید و به جای من آنها را می پرستید و به سویشان تقرب می جویید، با اینکه دشمنان شمایند؟ .

مؤید این معنا آیه بعدی است، زیرا شاهد اینکه خدا در خلقت، شیطانها را شاهد نگرفت مناسب با نداشتن ولایت تدبیرست، نه، نداشتن ولایت اطاعت، و این پر واضح است.

خداوند آیه مورد بحث را با تقبیح مشرکین در قائل شدن به ولایت شیطانها ختم نموده و فرموده "بئس للظالمین بدلا"، چون عمل مشرکین در حقیقت همان بدل گرفتن شیاطین است به جای خدا، و چقدر این کار زشت است و هیچ صاحب خردی مرتکب آن نمی شود.و به منظور روشنتر کردن این زشتی التفاتی به کار برده، یعنی فرموده: "من دونی"با اینکه جا داشت که بر اساس سیاق صدر آیه که فرموده بود"و اذ قلنا"بفرماید: "من دوننا"، همچنانکه همین التفات را قبل از این در جمله"عن امر ربه"به کار برده و نفرموده"عن امرنا".

در اینکه چرا امر به ملائکه شامل ابلیس هم شده با اینکه او از جن بوده، و نیز در اینکه چطور ابلیس ذریه پیدا کرده، مفسرین بحثهایی عنوان کرده اند که پاره ای از اقوال آنها را در تفسیر سوره اعراف نقل کردیم.

"ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ما کنت متخذ المضلین عضدا".

از ظاهر سیاق برمی آید که دو ضمیر جمع"اشهدتهم"و"انفسهم"به ابلیس و ذریه اش برمی گردد، و منظور از"اشهاد"احضار و اعلام بالعیان است، همچنانکه مشهور به معنای معاینه حضوری به چشم خود دیدن است.و"عضد"به معنای ما بین مرفق و شانه آدمی است که به طور استعاره در یاور نیز به کار می رود همچنانکه در کلمه"ید"نیز این استعاره معمول است، و در اینجا همین معنای استعاره ای مقصود است.

این آیه در نفی ولایت ابلیس و ذریه اش مشتمل بر دو برهان است: اول اینکه ولایت تدبیر امور هر چیزی موقوف است بر اینکه دارنده ولایت احاطه علمی به آن امور داشته باشد، آنهم به تمام معنای احاطه، آن جهتی که از آن جهت تدبیر امور آن را می کند و روابط داخلی و خارجی که میان آن چیز و آن امور است، و مبدأ آن چیز و مقارناتش و به آنچه منتهی می شود همه را بداند که معلوم است که چنین احاطه ای مستلزم احاطه داشتن به تمامی اجزای عالم است، چون اجزای عالم همه به هم مربوطند.

و اینان یعنی ابلیس و ذریه اش از مبدأ خلقت آسمانها و زمین و بلکه از مبدأ پیدایش خودشان خبری نداشتند، چون خدا ایشان را در هنگام خلقت آسمانها و زمین و خود آنان شاهد بر کار خود نگرفت، و کار خود را در پیش چشم ایشان انجام نداد، پس ابلیس و ذریه اش شاهد جریان خلقت عالم نبودند، چون خلقت آن، عملی آنی بود که به آسمان ها و زمین فرمود "کن"و آنها موجود گشتند، و آن روز شیطانها کجا بودند که این جریان را مشاهده کرده باشند؟ کجا بودند وقتی که به آنها فرمود"کن"و آنها موجود گشتند؟ پس ابلیس و ذریه اش جاهل به حقیقت آسمانها و زمین اند، و از آنچه که هر یک از موجودات در ظرف وجودی خود از اسرار خلقت دارا هستند بی خبرند، حتی حقیقت صنع خویشتن را هم نمی دانند، با این حال چگونه اهلیت این را دارند که متصدی تدبیر امور عالم و یا تدبیر امور قسمتی از آن باشند، و در نتیجه در مقابل خدا آلهه و اربابی باشند، با اینکه نسبت به حقیقت خلقت آنها و حتی خلقت خود جاهلند.

و اما اینکه فرمود"خداوند این بتها را شاهد در امر خلقت نگرفت"برای این است که هر یک از بتها و آلهه موجوداتی محدود هستند که نسبت به ماورای حد خود احاطه و راه ندارند و ماورای آنها برای آنها غیب است و این خود حقیقت روشنی است که خدای سبحان در مواضعی از کلام خود بدان اشاره فرموده است.و همچنین هر یک از آن آلهه نسبت به اسبابی که قبل از هستی آنها در کار بود و آن اسبابی که بعد از هستی آنان در جریان خواهند افتاد محجوب هستند.

و این خود حجتی است برهانی و خالی از جدل که برهانی بودن آن محتاج به دقت نظر و امعان در تدبر است، و گرنه بازیچه های دروغین که ما آن را تدبیر می نامیم با تدبیر حقیقی هستی که خالی از خطا و ضلال است در نظرش خلط و مشتبه گشته نمی تواند پندارها و گمان های واهی که همیشه گرفتار آنیم و به آنها دلبستگی و رکون داریم از علم عیانی که همان حقیقت علم است جدا سازد، و نیز علم به امور غیبی از راه امارات اغلبی (که اغلب با واقع مطابقت می نماید) را با علم به غیب که غایب را برای دارنده اش مبدل به مشهود می سازد اشتباه می کند.

حجت دوم که آیه مورد بحث مشتمل بر آن است این است که هر نوع از انواع مخلوقات به فطرت خود متوجه به سوی کمال خویش است کمالی که مختص به او است.و این برای کسی که در وجود انواع موجودات تتبع و در احوال آنها امعان نظر کرده باشد ضروری و واضح است.پس هدایت الهی هدایتی است عمومی که تمام موجودات را در برگرفته است، همچنانکه در کلام خود فرموده : "الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی" (19) و شیطانها اشراری هستند مفسد و گمراه کننده که فرض مدبر بودن آنها در آسمانها و زمین و یا انسانها که اگر چنین تدبیری داشته باشند لا جرم به اذن خدا خواهند داشت فرضی است که با فرض نقض غرض کردن خدا مساوی است، به این معنی که اگر خدا چنین اجازه ای به شیطانها بدهد سنت خود را در خصوص عمومیت هدایت نقض کرده و برای اصلاح امر انسانها و هدایت آنان به کسی متوسل شده که کارش درست ضد اصلاح و هدایت است یعنی افساد و اضلال است و چنین فرضی محال است.

و همین است معنای جمله"و ما کنت متخذ المضلین عضدا"که ظاهر در این می باشد که سنت خدای عز و جل این است که"گمراه کنندگان را کارگردان و یاور خود نگیرد"دقت فرمایید.

و اینکه فرمود"ما اشهدتهم"و نفرمود"ما شهدوا"و نیز فرمود"و ما کنت"و نفرمود "و ما کانوا "خود دلیل بر این است که خدای سبحان در هر حال قاهر و مهیمن بر آنان است.

و حتی قائلین به اینکه شیاطین یا ملائکه یا غیر آنها شرکاء خدا هستند نیز اقرار دارند بر اینکه خدا بر همه آنها قاهر است و آنها مستقل در کار خود و تدبیر خود نیستند و هر چه دارند از خدا دارند و اگر آنها ارباب و آلهه هستند خدا رب الارباب و اله الالهه است .

و معنایی که برای آیه کردیم مبنی بر این است که اشهاد را حمل بر معنای حقیقی اش کنیم، و ضمیر در"ما اشهدتهم"و در"انفسهم"را به ابلیس و ذریه اش برگردانیم همچنانکه ظاهر و متبادر از سیاق هم همین است ولی مفسرین اقوال دیگری دارند.

یکی قول بعضی (20) از ایشان است که گفته: مراد از"اشهاد"در خلقت ایشان مشورت کردن است که به طور مجاز از آن تعبیر به اشهاد فرموده.چون کمترین مراتب ولایت بر چیزی همین است که در خصوص آن چیز با وی مشورت کنند و منظور از نفی اعتضاد نفی سایر مراتب استعانت است که به وجهی مستلزم داشتن ولایت و سلطنت بر مولی علیه باشد.پس گویا فرموده: من در امر خلقت عالم با ایشان مشورت نکردم و از ایشان کمک نطلبیدم و هیچ نوع استعانت نکردم، پس با این حال دیگر از کجا اولیای مردم شدند؟ .

و این تفسیر اشکال دارد، زیرا دلیلی بر مجاز بودن اشهاد نیست و هیچ مانعی از حمل بر معنای حقیقی وجود ندارد تا بگوییم چون نمی شود بر معنای حقیقی حمل نمود لذا بر معنای مجازی حمل می کنیم، علاوه بر اینکه رابطه ای میان مشاور بودن و ولایت، به نظر نمی رسد تا مشاوره یکی از مراتب تولیت و یا اظهار نظر یکی از درجات ولایت باشد.

بعضی (21) از مفسرین این معنا را چنین توجیه کرده اند که مراد از اشهاد به طور کنایه، مشاورت است و لازمه مشاورت آن است که بر طبق خواست ایشان خلق کند و ایشان را آنطور که دوست می دارند یعنی کامل بیافریند.پس مراد از اینکه فرمود شیطانها شاهد و ناظر خلقت خود نبوده اند این است که خلقتشان آنطور که دوست می داشته اند کامل نبوده تا بتوانند دارای ولایت تدبیر امور باشند.

اشکال این توجیه علاوه بر اشکال بر وجه سابق این است که اولا برگشت آن به اطلاق لفظ و اراده لازمه آن است آن هم لازمه ای که واسطه برمی دارد، زیرا اشهاد به ادعاء مفسر مذکور مستلزم مشاوره است، و مشاوره مستلزم خلقت بر طبق خواست مشیر است، و خلقت بر طبق خواست مشیر مستلزم آن است که آنچه مشیر دوست می دارد خلق کند، و خلقت آنچه مشیر دوست دارد مستلزم آن است که او را کامل خلق کند و کمال خلقت مستلزم صحت ولایت است، پس اطلاق لفظ اشهاد و اراده کمال خلقت و یا صحت ولایت از قبیل کنایه از لازم معنا است آن هم لازمه ای که در ماورای چهار یا پنج لازمه دیگر قرار دارد، و کتاب مبین اجل از اینگونه لغو گویی ها است.

و ثانیا این توجیه اگر صحیح باشد تنها در اشهاد آنان نسبت به خلقت خودشان درست است نه نسبت به خلقت آسمانها و زمین (برای اینکه خلقت کامل آسمان و زمین هیچ ربطی به ربوبیت آنها ندارد) پس لازمه این توجیه تفکیک بین دو اشهاد است.

و ثالثا این توجیه اگر صحیح باشد لازمه آن صحت ولایت کسی است که در خلقت کامل باشد مثل ملائکه مقربین و این خود اعتراف به امکان ولایت ملائکه و جواز ربوبیت ایشان است، و حال آنکه قرآن کریم با صریح ترین بیان خود آن را دفع می کند.آری، ممکن الوجودی که در ذاتش محتاج به خدای سبحان است، کجا و استقلال در تدبیر خود و یا تدبیر غیر خود کجا؟ و اما امثال آیه"فالمدبرات امرا" (22) که ظاهرش اثبات تدبیر برای غیر خدا است توضیح معنایش به زودی خواهد آمد.

بعضی دیگر چنین گفته اند که مقصود از اشهاد همان معنای حقیقی آن است، و دو ضمیر به شیاطین برمی گردد، لیکن مراد از اشهاد آنان بر خلقت این است که بعضی شاهد و ناظر خلقت بعضی دیگر باشند، نه شاهد خلقت خودشان.

جواب این توجیه این است که باید دید منظور و نتیجه ای که از نفی اشهاد در نظر است چیست؟ منظور این است که از نفی مزبور انتفاء ولایت را نتیجه بگیرد، خدای تعالی می خواهد بفرماید به دلیل اینکه اینان خلقت خود را ناظر و شاهد نبوده اند پس ولایت ندارند، نه اینکه چون یکی از آنها ناظر خلقت دیگری نبوده پس به آن دیگری ولایت ندارد، مگر مشرکین می گفتند : شیاطین بعضی بر بعضی ولایت دارند تا خدا با استدلال مذکور بخواهد آن را نفی کند تازه غرضی هم از آن به دست نمی آید تا آیه شریفه را حمل بر اشهاد بعضی بر خلقت بعضی دیگر کنیم.

یکی دیگر از توجیهاتی که در این آیه کرده اند این است که: ضمیر اول در آیه به شیاطین برمی گردد، و دومی آن به کفار و یا به کفار و به غیر آنان از سایر مردم، و معنایش این است که من شیاطین را در خلقت آسمانها و زمین و خلقت کفار و یا مردم گواه نگرفتم تا در نتیجه شیاطین اولیای آنها باشند.

اشکال این وجه این است که مستلزم تفکیک دو ضمیر از جهت مرجع می شود، و این صحیح نیست .

وجه دیگری که بعضی گفته اند این است که هر دو ضمیر به کفار برگردد، از آن جمله فخر رازی در تفسیرش گفته: اقرب در نظر من این است که هر دو ضمیر به کفار برگردد، البته به کفاری که به رسول خدا (ص) گفته بودند"اگر این فقراء را از پیرامون خود طرد نکنی ما به تو ایمان نمی آوریم"پس گویا فرموده است: اینهایی که این پیشنهاد را می کنند و چنین هوس باطلی در سر می پرورانند شرکای من در تدبیر عالم نیستند، به دلیل اینکه من آنها را ناظر بر خلقت آسمانها و زمین و نیز ناظر بر خلقت خودشان نگرفته ام و در امر تدبیر دنیا و آخرت از ایشان کمک نگرفتم که چنین توقعاتی دارند، و با اینکه آنان با سایر مخلوقات یکسانند، این چه توقعی است که می کنند؟ نظیر این که شما به کسی که توقعات بزرگی از شما می کند بگویی مگر تو اختیاردار مملکتی؟ که هر چه توقع می کنی قبول کنیم.

آنگاه گفته: مؤید این وجه این است که ضمیر باید به نزدیک ترین مرجع ممکن برگردد، و آن در آیه شریفه، کفارند، زیرا مقصود از ظالمین در جمله"بئس للظالمین بدلا"کفارند (23).

این قول نیز بی اشکال نیست، زیرا با این توجیه به کلی سیاق آیه به هم می خورد، زیرا گفتیم که مضمون آیه مربوط به همان مطلبی است که جمله"و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا "، یعنی 23 آیه قبل به طور اشاره متعرض آن بود، و گفتیم که آیات سوره هر چند یکبار معطوف به اول سوره گشته همان مطلب با ایراد مثالی بعد از مثال و تذکیری بعد از تذکیر خاطرنشان می شود، و معنایی که فخر رازی کرده از نظر این سیاق در نهایت بعد است.

علاوه بر اینکه اقتراحی که کفار کردند که اگر این فقراء را از پیرامون خود نرانی ما به تو ایمان نمی آوریم، اقتراحی نبوده که ربطی به تدبیر عالم داشته باشد، تا در پاسخش گفته شود: مگر ما آنان را ناظر بر خلقت قرار دادیم، بلکه تنها ایمان خود را مشروط به شرط مزبور نموده اند.آری اگر تنها گفته بودند: این فقراء را از مجلست دور کن، برای توجیه مزبور وجهی بود ولی چنین نگفتند.

و شاید بعضی (24) دیگر از مفسرین که مرجع دو ضمیر را کفار گرفته و گفته اند"مراد این است که اینان به آنچه قلم در خصوص امر سعادت و شقاوت جاری شده جاهلند، چون ناظر بر خلقت نبوده اند، پس چطور پیشنهاد می کنند که تو آنان را به خود نزدیک و فقراء را از خود دور کنی؟ "به همین جهت است که به اشکال بالا توجه داشته اند.

و نظیر این توجیه قول دیگر مفسرانی (25) است که گفته اند: منظور این است که ما ایشان را بر اسرار خلقت مطلع نکردیم، و از دیگران نزد ما امتیازی نگرفته اند تا در ایمان آوردن به تو مقتدای مردم باشند، پس تو خیلی به یاری آنان طمع مبند.سزاوار به ساحت من هم نیست که دین خود را به وسیله گمراهان تایید کنم.

و این دو وجه اخیر از آن وجهی که فخر رازی ذکر کرده به وجهی بعیدتر است، آیه کجا بر این معنا که ایشان ساخته و پرداخته اند دلالت می کند؟ .

یکی از وجوه (26) دیگر این است که: هر دو ضمیر به ملائکه برگردد، و معنای آیه این باشد که من خلقت عالم را و خلقت خود ایشان را زیر نظر ملائکه انجام نداده ام تا به جای من ملائکه را بپرستند .و جا دارد این نکته نیز خاطرنشان شود که جمله"و ما کنت متخذ المضلین عضدا"هم متعرض نفی ولایت شیطانها است، پس آیه شریفه هم صدرش و هم ذیلش دلالت بر نفی ولایت هر دو طائفه می کند، چه اگر این را اضافه نکنیم ذیل آیه دلالت صدر را از بین می برد.

این وجه نیز اشکال دارد و آن اشکال این است که آیه قبلی رد بر اعتقاد کفار به ولایت شیاطین بود که در آخر اضافه کرد: "و هم لکم عدو شیطانها دشمنان شمایند"و هیچ تعرضی نسبت به اعتقاد ولایت ملائکه نداشت، پس برگرداندن هر دو ضمیر به ملائکه مستلزم تفکیک سیاق است، و پرداختن به امری است که سیاق احتیاج به آن ندارد، و مقام هم اقتضای آن را نمی کند.

"و یوم یقول نادوا شرکائی الذین زعمتم..."

این تذکر سومی است که ظهور بطلان رابطه میان مشرکین و شرکاء را در روز قیامت خاطر نشان می سازد، و به این وسیله تاکید می کند که شرکاء چیزی نیستند، و هیچ یک از ادعاهای مشرکین در آنها نیست.

پس ضمیر در"یقول..."به شهادت سیاق به خدای تعالی برمی گردد، و معنایش این است که: به یادشان بیاور روزی را که خدای تعالی خطابشان می کند، که آن شرکاء را که شما شریک من می پنداشتید صدا بزنید تا بیایند، اینان صدا می زنند ولی اجابتی نمی شنوند، آن وقت برایشان روشن می گردد که آنها بدانگونه که مشرکین می پنداشته اند، نبوده اند.

"و جعلنا بینهم موبقا" کلمه"موبق" به کسر باء اسم مکان از ماده"وبق"است که مصدرش "وبوق"به معنای هلاکت است، و معنای جمله این است که بین مشرکین و شرکای ایشان محل هلاکتی قرار دادیم.و مفسرین آن را به آتش یا محلی از آتش که مشرکین و شرکاء در آن هلاک می شوند تفسیر کرده اند.و لیکن دقت در کلام خدای تعالی با این تفسیر نمی سازد، زیرا آیه شریفه شرکاء را مطلق آورده که خواه ناخواه شامل ملائکه و بعضی از انبیاء و اولیاء نیز می شود، و مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه ضمیر"هم: ایشان"را که ضمیر ذوی العقول است در چند جا به شرکاء برگردانیده، دیگر چطور ممکن است بگوییم خداوند انبیاء و اولیاء و ملائکه را در آتش می برد، و هیچ دلیلی نداریم که دلالت کند بر اینکه مقصود از ضمیرهای مذکور طاغیان از جن و انس است، و اگر بگویی همین که فرموده"میان مشرکین و شرکاء موبق قرار دادیم"دلیل بر این اختصاص است، می گوییم این دلیل همان مدعا است.

لا جرم باید گفت: شاید مراد از قرار دادن موبق میان آنها این باشد که ما رابطه میان آنان را باطل کردیم، و آن را برداشتیم، چون مشرکین در دنیا می پنداشتند که میان آنان و شرکاء رابطه ربوبیت و مربوبیت و یا رابطه سببیت و مسببیت برقرار است، لذا بطلان این پندار را به طور کنایه تعبیر به جعل موبق کرده و فرموده میان آن دو هلاکت قرار دادیم، نه اینکه خود آن دو طرف را هلاک کرده باشد.

همین معنا را با اشاره لطیفی بیان نموده از دعوت نخستین ایشان به نداء تعبیر کرده و فرموده: "نادوا شرکائی"زیرا از آنجائی که کلمه نداء صدا زدن از دور است معلوم می شود فاصله دوری میان این دو طرف می افتد.

و به مثل همین معنا اشاره می کند خداوند در کلام خود در آیه"و ما نری معکم شفعائکم الذین زعمتم انهم فیکم شرکاء لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون" (27) و آیه "ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم و شرکاؤکم فزیلنا بینهم و قال شرکاؤهم ما کنتم ایانا تعبدون" (28).

"و رای المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها و لم یجدوا عنها مصرفا".

در اینکه از مشرکین به مجرمین تعبیر فرموده فهمیده می شود که حکم عام است و همه صاحبان گناهان و جرائم را شامل می شود و مراد از"ظن"به طوری که گفته اند علم است.جمله"و لم یجدوا عنها مصرفا و از آن مفری نمی یابند"به این گفته شهادت می دهد.

و مقصود از"مواقعه نار" به طوری که گفته شده واقع شدن در آتش است.و بعید نیست که مراد وقوع از دو طرف باشد یعنی وقوع مجرمین در آتش و وقوع آتش در مجرمین و آتش زدن آنان .

کلمه"مصرف" به کسر راء اسم مکان از"صرف"است، یعنی نمی یابند محلی که به سویش منصرف شوند، و از آتش به سوی آن فرار کنند.

"و لقد صرفنا فی هذا القرآن للناس من کل مثل و کان الانسان اکثر شی ء جدلا".

گفتار در نظیر صدر این آیه، در سوره اسری آیه 89 گذشت کلمه"جدل"به معنای گفتار بر طریق منازعت و مشاجره است، و آیه شریفه پس از تذکرات سابق، تا شش آیه بعد در سیاق تهدید به عذاب است.

"و ما منع الناس ان یؤمنوا اذ جاءهم الهدی و یستغفروا ربهم"

کلمه"یستغفروا"عطف است بر جمله"یؤمنوا".یعنی چه چیز مردم را از ایمان و استغفار باز داشته بعد از آنکه هدایت خدا به سویشان آمده است.

"الا ان تاتیهم سنة الاولین" یعنی مگر طلب اینکه سنت جاری در امتهای نخستین برایشان جاری شود، یعنی همان عذابها که ایشان را منقرض کرد.

"او یاتیهم العذاب قبلا" این جمله عطف بر سابق است، و معنایش این می شود که منتظر چه هستند؟ منتظر اینکه سنت اولین آنان را بگیرد؟ یا آنکه عذابی در مقابل چشم خود و به عیان مشاهده کنند، که در چنین صورتی دیگر ایمانشان سودی نمی بخشد، چون ایمان بعد از مشاهده عذاب الهی است.و خدای تعالی در جای دیگری هم فرموده: "فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التی قد خلت فی عباده" (29) پس خلاصه معنای آیه چنین می شود که مردم در پی به دست آوردن ایمانی که به دردشان بخورد نیستند، چیزی را که می خواهند این است که عذاب استیصال بر طبق سنت خدا در امتهای نخستین بر ایشان نازل گشته هلاکشان سازد، و ایمان نمی آورند مگر به شرطی که عذاب را به چشم خود ببینند، که آن ایمان هم به درد خور نیست، چون اضطراری است.

و این منع و اقتضاء در آیه شریفه امری است ادعائی که مقصود از آن این است که ایشان که از حق اعراض می کنند به خاطر سوء سریره ایشان است، و چون مقصود روشن است دیگر لزومی ندیدیم که مانند دیگر مفسرین در باره درستی توجیه و تقدیر قبلی اشکال و رفعی ایراد نموده سخن را به درازا بکشیم.

"و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین..."

این آیه رسول خدا (ص) را تسلیت می دهد که از انکار منکرین ناراحت نشود، و از اعراض آنان از ذکر خدا تنگ حوصله نگردد، زیرا وظیفه رسولان به جز بشارت و انذار نیست، و غیر از این مسؤولیتی ندارند، بنا بر این در این آیه انعطافی به مطلب ابتدای سوره است که می فرمود : "فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا"و نیز نوعی تهدید کفار است در برابر استهزایشان.

کلمه: "دحض"به معنای هلاکت و کلمه: "ادحاض"به معنای هلاک کردن و ابطال است، و کلمه: "هزؤ"به معنای استهزاء، و مصدر به معنای اسم مفعول است، و معنای آیه روشن است.

"و من اظلم ممن ذکر بایات ربه فاعرض عنها و نسی ما قدمت یداه...".

در این آیه ظلم کفار را بزرگ جلوه می دهد، چون ظلم بر حسب متعلقش بزرگ و کوچک می شود، و چون متعلق ظلم مشرکین خدای سبحان و آیات او است پس از هر ظلم دیگر بزرگتر خواهد بود .

و مقصود از"نسیان پیش فرستاده ها"بی مبالاتی در اعمالی از قبیل اعراض از حق و استهزاء به آن است که می دانند حق است.و جمله"انا جعلنا علی قلوبهم اکنة ان یفقهوه و فی اذانهم و قرأ"به منزله تعلیل برای اعراض آنان از آیات خدا و یا هم برای آن و هم برای نسیانشان از پیش فرستاده های خویش را است.

و در سابق در چند جا، معنای قرار دادن"اکنه"را در دلهای کفار و"وقر"را در گوش های آنان توضیح دادیم.

"و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا ابدا" در این جمله رسول خدا (ص) را از ایمان آوردن آنان مایوس می کند، چون پرده در گوشها و دلهایشان افکنده، و دیگر بعد از این نمی توانند خود را به سوی هدایت بکشانند، و دیگر نمی توانند در باره حق تعقل نموده با هدایت غیر خود و پیروی و شنوایی از غیر خود رشد یابند.دلیل بر این معنا جمله "و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا ابدا"است که دلالت بر نفی ابدی اهتدای ایشان می کند، و این معنا را مقید به قید"اذا"نموده که جزاء و جواب باشد.

در تفسیر روح المعانی گفته: جبری مذهبان با این آیه بر مذهب خود استدلال کرده اند، و قدریه آیه قبل را دلیل مذهب خود گرفته اند (30).

امام فخر رازی گفته: به طور کلی کمتر آیه ای از قرآن کریم دیده می شود که دلالت بر یکی از این دو مذهب کند و دنبالش آیه دیگری به آن مذهب دیگر دلالت نکند، و این جز امتحانی از ناحیه خدا نیست، تا علمای راسخون در علم از مقلدین متمایز گردند (31).

مؤلف: این دو آیه هر دو حق است و لازمه حق بودن آن دو ثبوت اختیار برای بندگان در اعمال و نیز اثبات سلطنت گسترده ای برای خدای تعالی است در ملکش که یکی از ملک های او اعمال بندگانش است و همین است مذهب امامان اهل بیت (ع) .

"و ربک الغفور ذو الرحمة..."

این آیات همانطور که بیان شد در مقام تهدید کفار است، کفاری که فساد اعمالشان به حدی رسیده که دیگر امید صلاح از ایشان منتفی شده است.و این قسم فساد مقتضی نزول عذاب فوری و بدون مهلت است، چون دیگر فائده ای غیر از فساد در باقی ماندنشان نیست، لیکن خدای تعالی در عذابشان تعجیل نکرده هر چند که قضای حتمی به عذابشان رانده.

چیزی که هست آن عذاب را برای مدتی معین که به علم خود تعیین نموده تاخیر انداخته است .

و به همین مناسبت بود که آیه تهدید را که متضمن صریح قضای در عذاب است با جمله"و ربک الغفور ذو الرحمة"افتتاح نموده تا به وسیله آن دو وصفی که در آن است عذاب معجل را تعدیل نماید و اصل عذاب را مسلم کند تا حق گناهان مقتضی عذاب رعایت شده باشد و حق رحمت و مغفرت خدا را هم رعایت کرده باشد و به آن خاطر عذاب را تاخیر اندازد.

پس این جمله، یعنی جمله"الغفور ذو الرحمة"با جمله"لو یؤاخذهم بما کسبوا لعجل لهم العذاب "به منزله دو نفر متخاصم اند که نزد قاضی حاضر شده داوری می خواهند.و جمله "بل لهم موعد لن یجدوا من دونه موئلا"به منزله حکم صادر از قاضی است که هر دو طرف را راضی نموده حق هر دو طرف را رعایت کرده است.اصل عذاب را به اعمال ناروای مردم و به انتقام الهی داده و مساله مهلت در عذاب را به صفت مغفرت و رحمت خدا داده است، اینجا است که مغفرت الهی اثر آن اعمال را که عبارت است از فوریت عذاب برمی دارد و محو می کند و صفت رحمت حیاتی و دنیایی را به آنها افاضه می فرماید.

و خلاصه معنا این است که: اگر پروردگار تو می خواست ایشان را مؤاخذه کند، عذاب را بر آنان فوری می ساخت، و لیکن عجله نکرد، چون غفور و دارای رحمت است، بلکه عذاب را برای موعدی که قرار داده و از آن به هیچ وجه گریزی ندارند حتمی نمود، و به خاطر اینکه غفور و دارای رحمت است، از فوریت آن صرفنظر فرمود، پس جمله"بل لهم موعد..."کلمه ای است که به عنوان حکم صادر گفته شده نه اینکه خیال شود صرف حکایت است، زیرا اگر حکایت بود جا داشت بفرماید: "بل جعل لهم موعدا..." دقت فرمائید.

کلمه"غفور"صیغه مبالغه است که بر کثرت مغفرت دلالت می کند و الف و لام در "الرحمة"الف و لام جنس است، یعنی همه قسم رحمت را دارد، و"غفور ذو الرحمة"معنایش این است که رحمت خدا شامل هر چیز هست.بنا بر این، کلمه"ذو الرحمة"عمومیتش از دو کلمه"رحمان"و"رحیم"بیشتر است با اینکه این دو نیز دلالت بر کثرت و یا ثبوت و استمرار دارد.پس"غفور"به منزله خادم برای"ذی الرحمة"است، یعنی غفور مشمولین ذو الرحمة را بیشتر می کند، و موانعی را که نمی گذارد رحمت خدا شامل مشمول شود برطرف می سازد و وقتی برطرف ساخت صفت ذو الرحمة کار خود را می کند و آن را نیز شامل می گردد.

پس غفور کوشش و کثرت عمل دارد، و ذی الرحمة انبساط و شمول بر هر چیز که مانعی در آن نیست، و به خاطر همین نکته است که مغفرت را به صیغه مبالغه و رحمت را به ذی الرحمة که شامل جنس رحمت است تعبیر آورده دقت بفرمائید و به کلامهای طولانیی که در این زمینه گفته شده وقعی نگذارید.

"و تلک القری اهلکناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلکهم موعدا".

مقصود از"قری"اهل قریه ها است که مجازا به خود قریه ها نسبت داده شده، به دلیل اینکه سه بار ضمیر اهل یعنی ضمیر"هم"را به آن برگردانیده.و کلمه مهلک به کسر لام اسم زمان است.معنای آیه روشن است، و در این مقام است که بفهماند تاخیر هلاکت کفار و مهلت دادن از خدای تعالی کار نوظهوری نیست، بلکه سنت الهی ما در امم گذشته نیز همین بوده که وقتی ظلم را از حد می گذراندند هلاکشان می کردیم، و برای هلاکتشان موعدی قرار می دادیم.از همینجا روشن می شود که عذاب و هلاکی که این آیات متضمن آن است عذاب روز قیامت نیست بلکه مقصود عذاب دنیایی است، و آن عبارت است از عذاب روز بدر اگر مقصود تهدید بزرگان قریش باشد و یا عذاب آخر الزمان اگر مقصود تهدید همه امت اسلام بوده باشد که تفصیلش در سوره یونس گذشت.

پی نوشت ها:

1) کوه ها به صورت تلهائی ریگ در می آید.سوره مزمل، آیه .14

2) کوهها مانند پشم حلاجی شده می باشد.سوره قارعه، آیه .5

3) زمین غباری افشان می شود.سوره واقعه، آیه .6

4) کوه ها را به حرکت درآورده به صورت سرابی شکل می گیرد.سوره نبا، آیه .20

5) و روشن گشت زمین به نور پروردگارش.سوره زمر، آیه .69

6) پاداش ایشان نزد پروردگار جنت های عدن است.سوره بینه، آیه .8

7) ایشان دیدار خواهند کرد پروردگار خویش را.سوره هود، آیه .29

8) آیا پنداشته اید که ما شما را بیهوده آفریده ایم و شما به سوی ما برنمی گردید.سوره مؤمنون، آیه .115

9) مرحوم علامه طباطبائی این آیه را به اشتباه"بل ظننتم..."ضبط نموده و به شرح و توضیح آن پرداخته است که صحیح آن"بل زعمتم..."است.

10) کسانی که از راه خدا گمراه شدند عذاب دردناکی دارند به خاطر اینکه روز حساب را از یاد بردند.سوره ص، آیه .26

11) و لیکن پنداشتید که خدا بسیاری از کارهایی را که می کنید نمی داند.سوره حم سجده، آیه .22

12) مفردات راغب، ماده"شفق".

13) ای کاش قبل از این مرده بودم.سوره مریم، آیه .23

14) سوره اسری، آیه .13

15) هر امتی به سوی کتاب خودش خوانده می شود.سوره جاثیه، آیه .28

16) این کتاب ما است که علیه شما به حق گویائی دارد.سوره جاثیه، آیه .29

17) مجمع البیان، ج 6، ص .474

18) ای کسانی که کفر ورزیدید امروز عذرخواهی مکنید که کیفر آنچه کردید خود آن کرده های شماست.سوره تحریم، آیه .7

19) آن کسی که هر موجودی را خلق کرده و سپس هدایت فرموده.سوره طه، آیه .5

20 و 21) روح المعانی، ج 15، ص .296

22) سوره نازعات، آیه .5

23 و 24) تفسیر فخر رازی، ج 21، ص .138

25) تفسیر ابو الفتوح رازی، ج 7، ص 347 به نقل از کلبی.

26) تفسیر ابو الفتوح رازی، ج 7، ص 347 به نقل از کلبی.

27) شفیعان شما را که آنها را با خدا شریک در ملک خود می پنداشتید نمی بینم.آری، امروز رابطه میان شما قطع شد و آنچه می پنداشتید سراب گردید.سوره انعام آیه .94

28) سپس به آنان که شرک ورزیدند می گوییم به جای باشید شما و شرکایتان، پس ما بینشان جدایی می افکنیم شرکاءشان هم گفتند: شما ما را نمی پرستیدید.سوره یونس آیه .28

29) وقتی عذاب ما را دیدند دیگر ایمان آوردنشان سودی به حالشان نداشت و این عذاب همان سنتی است که در بندگان او گذشته است.سوره مؤمن، آیه .85

30) روح المعانی، ج 15، ص .304

31) تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 21، ص .142

نظرات 1 + ارسال نظر
راضیه دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ http://gilani.blogfa.com

ممنون خیلی کاربردی بود

با سلام امیدوارم در راه بندگی بندگی پروردگار با تاییدات امام زمان عج ... تعالی فرجه شریف موید وپیروز باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد